دومینو به قلم آزاده دریکوندی
پارت بیست و سوم :
ماشین بالاخره توقف کرد و او پیاده شد. ایستاده بود وسط خیابانی که راننده گفته بود اینجا همانجایی است که توی کاغذ نوشته بود!
نگاهی به ساعت مچیاش انداخت که عقربههایش هر لحظه داشتند به ساعت یک بعدازظهر نزدیک میشدند. هوا گرم بود و ویولت به این ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
هدی
00ایشالله سهند هم زندگی راحتی داشته باشه😍